سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سه چیز است که نشانه اصابت رأی است : خوب برخورد کردن و نیک گوش کردن و پاسخ نیکو دادن . [امام صادق علیه السلام]
یاد یار - ..:: حاج همت ::..
یاد یار
  • نویسنده : گردان وبلاگی کمیل:: 86/7/26:: 1:2 عصر
  • سخنرانی سردار محمد کوثری درباره شهید همت

    چون همت و حاج احمد و همه کسانی که اینجا حاضرند عاشق ابا عبدالله هستند و امروز روز اول محرم است به یاد شهیدان و زحماتی که آنها کشیدند و ما از قافله عقب ماندیم، خدمت عزیزان عرض می‌کنم: چون وقت تنگ است من فکر می‌کنم از شهید همت بگوییم که در عملیات خیبر چنان فشار روی ایشان بود که برادر بزرگوار سردار صفوی کاملاَ در جریانند. مأموریت خیلی سنگینی به ایشان واگذار شده بود – و واقعاَ هم کارهای سنگین را می‌پذیرفت و اصلاَ‌از کارهای سنگین هیچ ابایی نداشت اما چنان که دلش می‌خواست به نتیجه نرسیده بود. چیزی در حدود 3، 4 شب واقعاَ بیدار بود. اینکه می‌گویم بیدار به تمام معنا چون من کنار او بودم و می‌دیدم که بیدار بوده است؛ طوری بود که اینقدر ضعف به او غلبه کرد که دیگر اصلاَ نیاز شد که به او سرم وصل کنند. به او گفتم که بروید عقب و در آنجا استراحتی بکنید. او گفت اصلاَ این حرفها را نزن.

    همانجا در سنگر، در قرارگاه، سرم را به او وصل کردند و بی‌سیم هم دستش بود و از آن طرف روزهای آخر من دیدم که خیلی ناراحت است. هم برادر عزیزمان سعید قاسمی، هم آقای مهتدی و بقیه گفتند که روز آخر گفت: محمد دیگر من خجالت می‌کشم از بسیجی‌ها و سپاهیانی که می‌ایند و می‌روند بالاخره یک چیزی نصیبشان می شود ما نه تیری، ترکشی، چیزی و بالاخره خجالت می‌کشم از اینها. گفتم: هرکسی مسئولیتی دارد. گفت: نه این حرفها نیست. من دیگر واقعاًَ خجالت می‌کشم و همان هم شد که چند روز بعد به شهادت رسید، چون آرزوی شهادت کرد و به خواسته‌اش رسید. روحش شاد.

    مطلب دیگر: عملیات مرصاد بود و وضعیت خیلی خراب بود. در جنوب عراقی‌ها مجدداَ روزهای آخر روی جاده اهواز و خرمشهر امده بودند و می‌خواستند خرمشهر را بگیرند ـ ما رسیدیم و دفاع کردیم. ما برای بچه‌ها، برنامه‌ریزی کرده بودیم که شب عملیات کنند برسیم به دژ عراق چون قطعنامه پذیرفته شده بود ولی عراقیها مجدداَ حمله را شروع کرده بودند. چون می‌خواستند امتیازی از ما بگیرند، این کار را انجام داده بودند. سرانجام سردار رضایی فرمودند که برویم برای اسلام آباد و منافقین. ما هم باخبر شده بودیم. چون آنجا نیرو داشتیم؛ بین اسلام‌آباد و باختران. نهایتاَ این شد که ما به دوکوهه آمدیم. دو فروند شنوک بود که نیروها را سوار کردیم.
    در همین هنگام، یک‌دفعه دیدم که خیلی از بسیجیان آویزان شده‌اند به هلی‌کوپتر که خودشان جزو آن نفرات اول باشند که به درگیری منطقه اسلام‌آباد برسند. اما بالاخره محدودیت وجود داشت و اعزام همه داوطلبان ممکن نبود.

    ناگهان یک بسیجی را دیدم که خدا شاهد است اینقدر اشک می‌ریخت، التماس می‌کرد، جثه‌اش خیلی ضعیف بود. سنش شاید 16، 17 سال بیشتر نبود. این بند حمایلش اصلاَ‌ آویزان بود. اینقدر بدنش ضعیف بود. ولی آن چنان مقاوم و مستحکم صحبت می‌کرد و همراه با حرف زدن هم گریه می‌کرد. می‌گفت: حاجی اینجا هم داری پارتی‌بازی می‌کنی. شما نگاه نکنید می‌خواهد برود شهید بشود. می‌خواهد برود به اصطلاح زخمی بشود. اما اینطور می‌گوید. شما حالا نگاه بکنید، پارتی‌بازی‌های آنجا و پارتی‌بازی‌های اینجا. ببینید زمین تا آسمان فرق می‌کند و این است که حضرت امام (ره) می‌گوید، میدان جنگ و صحنه نبرد، دانشگاه بود؛ دانشگاه انسانسازی بود. لذا از خداوند می‌خواهیم که ادامه‌دهندگان راه این عزیزان باشیم تا ان شاءالله بتوانیم این کوله‌بار را که بر دوش ماست و واقعاَ سنگین است به خواسته شهدا عمل ، و باعث شادی روح آنها بشویم و ما بتوانیم راه نورانی آنها را ادامه بدهیم و کاری بکنیم که روحشان همیشه شاد باشد.


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 207614
    بازدید امروز : 298
    بازدید دیروز : 6
    ... فهرست موضوعی یادداشت ها...
    شهید .
    ............. بایگانی.............
    خاطرات
    دل نوشته ها
    وصیتنامه
    اشعار
    معرفی کتاب و وبلاگ

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    یاد یار - ..:: حاج همت ::..
    گردان وبلاگی کمیل

    .......... لوگوی خودم ........
    یاد یار - ..:: حاج همت ::.. .......لوگوی دوستان ........





    ......... لینک دوستان ...........
    بچّه شهید (به یاد شهدا)
    فدایی سید علی
    ساجد
    بهترین جمله های روز
    زندگی با شهدا
    شعله قلمکار
    قلم آزاد

    ............آوای آشنا............

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........